سفارش تبلیغ
صبا ویژن


عشق باز

دلخانه ای بود

من و کمی از تو

حالا خانه هست

نه تو هستی نه کمی از من

شاید این قصاص ان باشد

که لانه ی دو یا کریم

به دست کودکی ام خراب شد

 

نه یا کریم نه خانه می ترسم تورا هم...

 



اگر می دانستی که چقدر دلتنگ تو هستم درجه ی دیوانگی ام را به چشم خود می دیدی


اگر می دانستی که لحظه های حضورت، تیک تاک ساعت زمان زندگی از کار باز می ایستد، امواج طوفانی نگاهم را که زیر پلکهای پراز اشکم پنهان است حس می کردی


اگر می دانستی که صدای ضربان نفسهایت در قلب بیقرارم ، حکایت دلواپسی ها را نقش می بندد، تمام قصه هایی را که در طول سه بهار برای رؤیاهایم ساختم ، لمس و باور میکردی


اگر می دانستی که طنین ناز صدایت ، فصل فصل کتاب زندگی ام را رنگین و زیبا می کند ، آنگاه تمام اشکهای غریبانه ام برای دل شیشه ای و نازکت معنا می شود


اگر می دانستی که قلبم برای قلب عاشقت چگونه هراسان می تپد، عشق را در امواج نگاههای بی تابی و دل نگرانی هایم می دیدی و حقیقت درونم را می گرفتی


اگر می دانستی که چقدر بیقرار و دلتنگ تو و لحظه های شیرین با تو بودن و حس کردنت هستم ، تپش موج های عاشقی را در چشمانم حس می کردی و می دانستی که چقدر چشم به راه توام


اگر می دانستی که حتی با وجود بودنت و حس کردنت بازم همیشه و هرلحظه دلتنگ توام، می دیدی که یک دیوانه چگونه برای حضور تو و نفسهایت پرپر می شود و هر لحظه اشک می ریزد


آری من چشم به راه توام ای ماه تابان هستی

مـن بـیـقــرار تـــوام ای هـمــدم بی کسـی هـایـم
من بی تاب لحظه های بودنت هستم ای ستاره ی شبهای تارم
من زنده به عشق توام ، پایبند نفس های توام ، و در انتظار حضور دیدگان عاشقت هستم


نوشته شده در چهارشنبه 88/10/23| ساعت 2:58 عصر| توسط ارمین| نظرات ( )


قالب جدید وبلاگ پیچک دات نت